یارو هر روز زنشو كتك میزده آخرش یه روز زنه شاكی میشه میره خونه باباش
باباشم میگیره دختر شو حسابی كتك میزنه میگه برو به شوهرت بگو اگه تو دختر منو میزنی منم زنتو میزنم
==============================================
یه روز یه سربازه هرچی شرط می بسته می بره ، فرمانده زنگ می زنه جریان رو به فرمانده بزرگ می گه ، سربازه می ره پیش فرمانده بزرگه ، فرمانده بزرگه می گه یه شرط ببند بینم باهام ، سربازه می گه 20000 تومن شرط می بندم كه رو كون تو یه خال هست ، فرمانده بزرگ هم شلوارشو می كشه پایین ، می بینن خال نیست و سربازه شرط رو می بازه ، فرمانده بزرگه زنگ می زنه به فرمانده كوچیكه ، می گه جمعش كن بینیم بابا ، این كه همین اولش باخت ، فرمانده كوچیكه می گه : چطور مگه ؟ فرمانده بزرگم جریان رو تعریف می كنه و فرمانده كوچیك می گه : خاك تو سرت ، با من 1 میلیون تومن شرط بسته بود كه من كون فرمانده بزرگ رو می بینم
!!!
==============================================
به قزوینیه می گن : با نمونه جمله بساز
می گه : بهترین عضو بدنمون كونمونه
==============================================
!!رشتیه زنشو میفرسته تهران، زنه كه برمیگرده حامله بوده، بعد از زایمان اسم بچه رو میزارن: هدیه تهرانی
==============================================
!!!دو تا لر میرن سوراخ لایة اوزن رو بدوزن، خودشون میمونن اونور
==============================================
یارو میره خواستگاری، مادر- پدر دختره بهش جواب رد میدن، میگن دختر ما داره درس میخونه. یارو میگه: ایشكال نداره، من میرم دو ساعت دیگه برمیگردم
==============================================
یارو تو یك شب برف و بورانی داشته از سر زمین برمیگشته خونه، یهو میبینه یكجا كوه ریزش كرده، یك قطار هم داره ازون دور میاد خلاصه جنگی لباساشو درمیاره و آتیش میزنه، میره اون جلو وامیسته. رانندة قطاره هم كه آتیشو میبینه میزنه رو ترمز و قطار وا میسته. همچین كه قطار واستاد، یارو یك نارنجك درمیاره، میندازه زیر قطار، چهل پنجاه نفر آدم لت و پار میشن! خلاصه یارو رو میگیرن میبیرن بازجویی، اونجا بازجوه بهش میتوپه كه: مرتیكة خر! نه به اون لباس آتیش زدنت، نه به اون نارنجك انداختنت! آخه تو چه مرگت بود؟! یارو میزنه زیر گریه، میگه: جناب سروان به خدا من از بچگی این دهقان فداكار و حسین فهمیده رو قاطی میكردم!
==============================================
یه پیرمرده و یه پیرزنه و یه پسره و یه دختره تو یه كوپه قطار با هم بودن، قطار میره تو تونل و همه جا تاریك میشه، یهو یه صدای ماچ و بعد هم یه صدای كشیده میاد! قطار از تونل میاد بیرون همه نشسته بودن سر جاشون. پیرزنه با خودش میگه: عجب دختر متین و باحیاییه! با اینكه جوونه و دلش میخواد ولی به كسی راه نمیده، تا یارو بوسیدش گذاشت زیر گوشش! دختره با خودش میگه: عجب پیرزنه نجیبیه! با اینكه سنش بالاست و كسی تحویلش نمیگیره، بازم نمیذاره كسی ازش سوء استفاده كنه. پیرمرده هم با خودش میگه: بابا عجب بدبختیهها! یكی دیگه حالش رو میكنه ما كشیده رو میخوریم! پسره هم با خودش میگه: چه حالی میده آدم كف دستش رو ببوسه محكم بزنه تو گوش بغلی!
==============================================
میگه به لاكپشت میگن تو چرا نماز نمیخونی؟
میگه : آخه من لاك دارم
==============================================
یه روز رشتیه فیلم مبتذل آورده بود ببینه وقتی بازش میكنه میبینه ااا زنه شم توش بازی كرده
!!!!تا آخرش نگاه میكنه بعد كه فیلم تموم شد میبنده میگه: آخی همش فیلم بود
نظرات شما عزیزان: